روز عشق(93/5/18)
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 657
بازدید کل : 283086
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : فافا

سلام به سرباز خوشگل خودمو دوستای مهربونم که کلی دلداری دادن ارومم کردن مرسی از شاهی عزیز خانوم گل عزیز غزل جون دریای عزیز فاطیما جون یاسمن عزیز مرجان جون تمنا عزیز دخمل دلتنگ الی جون و.....حرفاتون کمی ارومم کرد از اون بحران خودخوری نجاتم دادهمسری اموزشی رو افتاد کرمان نمیدونم چی بگم اما من همیشه امیدم به خداست فقط دوستای کرمانی اگه اینجا رو میخونن برام حتما نظر بزارن بگن چون ازشون چندتا سوال دارم و اگه کسی اشنایی دوستی فامیلی پادگان کرمان بوده هم بهم خبر بده هرچی که از اونجا شنیده خیلی ممنون میشم منتظر اعلام حضورتون هستم کرمانی های عزیز نزدیک سه چهار ساعت طول کشید که بگه افتادم کرمان اول میگفت افتادم تهران منم گفتم قسم بخور که افتادی تهران قسم میخورد اما من ته دلم شک کردم که داره برای اینکه من خیلی ناراحت نشم برای اولین بار بهم دروغ میگه خلاصه انقدر بهش گفتم بگو به جون فافا افتادم تهران اول که میگفت نه من جون تورو قسم نمیخورم میگم افتادم تهران افتادم دیگه حتی میخواست از برگه اعزامش عکس بگیره با فتوشاپ درست کنه بگه که من تهران افتادم اما چون قسم جون من نخورد من مطمئن شدم داره بخاطر خودم پنهون کاری میکنه بماند دیگه چه حالی داشتم تا دوساعت هنگ بودم اولین کاری که کردم سرچ کردن درباره پادگان کرمان بود خوندمُ عکسارو دیدم اشکامو پاک کردم بغضمو قورت دادم که مامان نبینهسعی میکنم تو این دو سه تا پست قبل از رفتن همسری ناراحتیم تو نوشته هام تاثیری نزاره مثل پست قبل هروقت احساس کردم دیگه نمیتونم بنویسم سیو میکنم میرم تا حالم خوب بشه بیام چون دوست ندارم بهترین لحظه هامونو با غم ثبت کنم دوست دارم حس حالم مثل همون لحظه ای باشه که پیش همسری بودم این روز عشق داشت برامون پیش میومد

 چون همسری میخواد بره بهش گفتم هرغذایی دوست داری بگو من برات درست کنم(نه اینکه من خیلی غذا بلدم رو اون حساب)نفسیم هم خیلی رک و صریح گفت خوب گلم چی بلدی فقط ماکارونی لازانیا دیگه منم اینا رو دوست دارم برام درست کن منم گفتم بااوشهصبح مامان گوشت چرخ کرد پیاز گذاشت توی ماهیتابه تا گوشت سرخ بشه منم از حالت خواب الویی دراومدم بقیه کارارو انجام دادم توش پودر سیر فلفل...ریختم فقط زردچوبه یک بار من ریختم چون نمیدونستم مامان قبلش ریخته بوده و این باعث خشم من شد که ای وای غذام بد شدمامان گفت عیبی نداره زردچوبه هندی هستش بگو دوبار ریختم حواسم نبودجا داره اینجا از مامانم تشکر کنم که همیشه مثل یه خواهر یه دوست باهام بوده راهنماییم کرده منم خدا اگه بهم دختر بده سعی میکنم رابطمون مثل مامان خودم باشه البته من خیلی کج خلقی میکنم همیشه اما مامان خیلی باهام مهربون بوده البته عصبانی هم میشه که اونم طبیعیهمامان ماکارونی ابکش کرد منم سیب زمینی پوست کندم گذاشتم توی قابلمه ماکارونی موادش رو با دقت قاطی کردم مامانم اومد دید گفت خوب شده گذاشتم رو دَم بره برای خودش بعد رفتم حموم اومدم دیدم نفسیم اس داد در ورودی بزن مربای مامان2 بزارم داخل بردارتوجه کنید همسری رسیده بود پنج دقیقه مونده بود به ساعت قرار من تازه از حموم اومده بودماصلا خودمم از دست خودم کلافه شدم نمیدونم چرا من انقدر وقت کم میارم یعنی هر ساعتی بیدار بشم اخرش دیرم میشه زود جینگیل کردم مانتو تابستونی پوشیدم با شال تل ساعت صورتی جیــــــغ رژ صورتی لاکمم که صورتی بود مامانم ماکارونی ریخت تو قابلمه ببرمگفتم که برای تولدم همسری خونشون بنایی داشتن مامان2 همون موقع اس داد بعد از تبریک گفت خدا کنه تا البالو تموم نشده این بنایی ما تموم بشه من بتونم برات مربای البالو درست کنممن به همسری گفتم به مامان بگو مثل پارسال زحمت نکشه بابا من شرمنده میشم به خدا اما گوش نکرد به عشقم اس دادم بیا جلو در دیگه من مثل همیشه تا سرخیابون نیام اومد زودی سوار ماشین شدم تو فاصله خونه تا جلوی در برگشت منُ نگاه میکنه رسیدم بهش میگه حالا واسه من مانتوی جلوباز میپوشی همسری از این مدل زیاد خوشش نمیاد اما برای تابستون عالیه خنک گشاد البته مانتوی من چهارتا گره جلوش داره باز نیستتو راه تا برسیم پارک گفت به به چه ساعت خوشگلی حالا چرا رژ تا زیر چونت کشیدی یعنی همسری متخصص زدحال زدنِ یکبار من خواستم تنوع ایجاد کنم مثلا یه ذره زیر لب رژ زدم میخنده میگه مثلا میخوای بگی من لبام برجستسمنم گفتم واااا نخیرم من لبام خودش همینجوری برجستسبعد گفت حالا ناراحت نشو لپتُ بیار بوست کنم گفتم نه نمیخوام میبینن مردم زشتِمنم لوس شدم گفتم اصلا از ناخُنام تعریف نکردی گفت چرا دیدم باز دیوونه ایی لاک زدی من هروقت این مدلی طرح میزنم که فقط رو یه انگشتم طرح میزنم بقیه ساده همین جمله رو میگه منم میگم مُدِ ایــــــــش عینک دودی خودمو جا گذاشته بودم عینک همسری زدم برای اینکه از دید احتمالی پنهان بمونم الان خودم این شکلک دیدم با رژی که زده بودم یاد خودم افتادم

پسرعمه همسری از شمال اومده بود مهمونی من گفتم نیاد تا راحت باشیم این قرارهای اخری اخه من پیش بقیه از جنس مذکر بسیار جدی هستم دست خودمم نیست پسرعمه همسری رو هم کلاً یکبار دیدم غیراز سلام احوالپرسی در طول دوساعت حرفی نزدیم هم من خجالت میکشیدم هم ایشونگوشی دادم به همسری نمیدونم عکس چی به پسرعمه جان نشون بده قبلش یواشکی بهم گفت عکس خودت که توش نیست منم گفتم نه خیالت راحتهمینجوری که نفسیم داشت عکس ها رو میزد ببینن نمیدونم چه جوری عکس من اون وسط پدیدار شد من قبلش چِک کرده بودم تو اون فولدر عکسی نبود حالا عکس بازی نبود فقط سرم بود بدون شال موهام معلوم بود نفسی هم برگشت با چشم غره یواشکی گفت این چی بود پسحالا پسرعمه جان جای بچه من به حساب میاد از من یکسال کوچکتره متولد 73هستش

برگردیم به زمان حال رسیدیم پارک اول بستنی کاکائویی که از خونه اورده بودیم خوردیم بعد پیاده شدیم رفتیم داخل پارک نفسیم گفت یادته این همون صندلی هست که اولا میشستیم اونجا گفتم واقعا من یادم نمیاد اینم یکی از خصوصیات منِ که خاطره زیاد تو ذهنم نمیمونهمگه اینکه خیلی خاص باشه به نفسی همین جمله رو گفتم میگه خوب بالاخره یه فرقی باید بین من و شمای خِنگ باشه دیگهنشستیم رو صندلی همسری تا اولین لقمه داد پایین گفتم خوشمزش گفت بله باز یه دقیقه دیگه خوشمزس همسری: بله یه دقیقه دیگه چرا اصلا از من تعریف نمیکنی بگی خوشمزس نفسی: ای بابا گلم خوب بزار بره پایین گفتم زردچوبه رو زیاد ریختم گفت معلوم نیست اما خیلی معلوم بود به نظر خودم البته با پودر سیر...سعی کردم تاثیر زردچوبه رو کم کنمیعنی انقدر تند غذا میخوره من هی حرص میخوردم هر لقمه میگفتم اروم بخور زیاد بجو قورت نده الانهمسری گفت میشه بری یه دور بزنی ساکت میخوام راحت غذا بخورم دید ساکت شدم سرش اورد بالا گفت چیه گفتم هیچی دارم میشمارم ببینم چندبار هر لقمه رو میجویگفتم اینجوری غذا میخوری که همیشه میگی اخ دلم درد میکنه رودلم مونده ترش کردمبا کمال خونسردی به عصبانیت من میخنده قابلمه رو میگرده میگه فافا دیگه سیب زمینی نیست گفتم نخیر دوتا بود میل کردین گفت نوشابه نیاوردی موند تو گلوم گفتم نخیر داشتیم یادم رفت بیارم شما تند میخوری همینه دیگه حرفم که گوش نمیدی من حرص میخوردم ایشونم میخندیدبعد از اینکه سیر شد یه ذره نشستیم دیدم خم شد چوب برداشته یعنی یه لحظه غافل میشدم گذاشته بود دهنش بعضی وقتا مثل بچه ها میشه منم کلی دعواش کردم که چوب درخت کثیف نزار دهنت دیگه نبینم از این کارا میکنی پاشدیم رفتیم اب خورد یکمی قدم زدیم گفتم راجبه جروبحثموون مذاکره نکردیمگفت چه حرفی تو یک ماه اخر که من میخوام برم خیلی بداخلاق شدی منم با اینکه ته دلم بیشتر حق میدادم به نفسیم گفتم نعخیرم شما خیلی خوش اخلاقی من جا موندم(رو که نیست)تو ماشین هرکاری کردم که گوشی ببره تا باهاش بازی کنه قرار اخر برام بیاره گفت نه نمخوام بابا داریم با پرعمه میریم خونه عمو اونجا که نمیشه بازی کرد باشه سری بعدقبل از رفتن به خونه رفتیم مغازه ایی که لباس مجلسی شیکی داشت به نسبت جاهای دیگه قیمتش خیلی مناسبتر بود به همسری نشون بدم که مامان2 رو بیاره ببینه گفت بریم لباس بردار خودت گفتم نه چون قبلا رفته بودم لباساش دخترونه نبود ماکسی کارشده بود منم که اساساً با لباس مجلسی بلند مشکل دارم همه با کفش بلند راحت نمیتونن راه برن من با لباس بلند کلاً تا این سن یکبار پوشیدم اونم عروسی دوستم وای چه مصیبتی بود لباس سنگین مگه میشد توش تکون خوردحالا مجبورم باز لباس بلند بپوشم در پست بعدی میگم چرانفسیم منُ مثل همیشه سرخیابون پیاده کرد من از دور دیدم همسایه روبرویمون با چندتا مرد دیگه نزدیک خونمون ایستادن برای اینکه نبینن نشناسن منُ دور زدم از خیابون پشتی اومدم من فکر کردم همسری منُ دید که از یه سمت دیگه رفتم اما ندیده بود گوشی منم تو وقتی میخواستم بدم همسری ببره خاموش کرده بودم یادم رفته بود روشن کنم تا رسیدم تو کوچه به خودم گفتم نکنه نفسی منُ ندیده باشه بزار بزنگم که تازه دیدم بگوشیم خاموش همون موقع دیدم همسری پیچید تو کوچه با خشم نگام کرد منم خنده رو لبام اما ایشون خشمگیــــــــــــــــــــــنمنم دلم یه جوری شد اونجوری نگاهم کرد رسیدم جلوی در دیدم بعله همسری در عرض سی ثانیه عذاب وجدان گرفت از سرخیابون دور زد از جلوم رد شد برام بوس فرستاد خندون رفت منم از دلم دراومد اومدم پارکینگ باهاش صحبت کردم بهش توضیح دادم بعد مامان صدام کرد رفتم بالا  اما اومدم خونه هی میگفتم تو به من اخم کردی من دلم شکست عشقمم میگفت بخدا ترسیدم هی دور زدم گفتم پس فافا کو نگران شدم کلی دنبالت گشتم بخدا بعدم دیدی که دلم نیومد دور زدم برات بوس فرستادم

دوستای خاموش به علت اینکه میخوام عکس کارت پستالمونو بزارم ادامه مطلب تا سه روز با رمز هستش بعد از اون با حذف عکس رمز برمیدارم تا بقیه عکسارو ببینید

عشقنامه:من خیلی این یک ماه بداخلاقی کردم خیلی بهونه گیر شدم تو مثل همیشه باهام انقدر مهربونی کردی راه اومدی تا خوب شدم ببخشید عشقم بخاطر این مدت دست خودم نبود فکر اینکه میخوای بری فکر اینکه معلوم نبود کجا میفتی فکر ایندمون دیوونم کرده بود شده بودم همون دختربچه لوس بهونه گیر بدی که تو مثل یه بابای خوب باهاش راه اومدی بعضی وقتا دعواش کردی تا به خودش بیاد مرسی مرسی مرسی از اینکه انقدر خوبی بوس از دستای پرمهرت

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا صدامو داری عشقم میسپارم به خودت مواظبش باش

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

نظرات شما عزیزان:

ghazal
ساعت17:10---10 شهريور 1394
ﻣﻦ ﺭﻣﺰ ﻣﻮﺧﻮام
دوست خوبم:امدم امدم


سالي
ساعت9:30---30 مرداد 1393
راستي عزيزم رمز؟
دوست خوبم:رمز همیشگی عزیزم داری که قبلا فرستادم


سالي
ساعت9:29---30 مرداد 1393
الهي عزيييزم نگران نباش اين دو سال اينقدر مثل برق و باد ميگذره اصلا خودتو عذاب نده با فكراي جور واجور ... ولي باهمه سختيش اينقدر واستون خاطره ساز ميشه كه نگو... من و نفسي الان ياد دوران سربازيش ميفتيم كه با چه بساطي و سختي ساعت 6 صبح اونم از كارتي پادگان با هم تلفني صحبت ميكرديم كه نگو... همه چي خاطره ميشه .. صبر داشته باش گلم
دوست خوبم:دلتنگی یه طرف نگرانیم برای غذا جاشُ....یه طرف انگار دلم داره کنده میشه از جاش سالی:((


دریا
ساعت20:23---29 مرداد 1393
نامه اسرار آميزي به نام شانس

سلام شايد فکر کنید گفته‌هاي آن کاملاً غیرعقلانی است ولی چیزی را که می‌بینید نمی‌توان انکار کرد!شاید نتيجه آن، فقط و فقط حاصل انرژی مثبت میلیونها آدمی باشه که انرژیشون رو بدرقه این نامه کرده‌اند

نسخه اصلی در ونزوئلا نزد دختری دانشجو که بنام ماریا است و ارسال کننده اصلی آن است

این نامه تاکنون طبق اخبار رسمی مايکروسافت از 15 ماه گذشته تا کنون 49 بار در دنیا به 9 زبان چرخیده

شانس برای شما فرستاده شده.با ارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد.کپی‌ها را برای اشخاص بفرستید که فکر می‌کنید به شانس نیاز دارند.این نامه را نگه ندارید.این نامه باید ظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود

شخصی دیگر به نام داریوش محمودی نیا در روز دوشنبه ساعت 9:50 این پیام را دریافت نمود و بلافاصه آن رابرای 20نفر فرستاد این گونه که او میگوید:پس از فرستادن پیام برای 20نفر 4روز بعد دقیقا همان ساعت با شرکت در همایشی برنده خودروی پراید شدم همان روز جمعه در قرعه کشی همراه اول برنده ی 100 ملیون تومن پول نقد شدم
پس اعتقادتو به این پیام مثبت کن وشانستو امتحان کن

از آنجا که این کپی باید در سراسر جهان بگردد شما باید 20 کپی تهیه نموده و برای دوستان بفرستید پس از چند روز شما یک سورپرایز دریافت خواهید نمود.این یک حقیقت است حتی اگر شخصی خرافاتی نباشید
پال سینگ کارمند اداری بانکی در نپال این ایمیل رادریافت کرد ولی فراموش کرد که این نامه را باید ظرف مدت 96 ساعت ارسال کند. او شغلش را از دست داد؛ کمی بعد نامه را پیدا کرد و 200 کپی ایمیل ارسال نمود و پس از چند روز شغل بهتری بدست آورد.
چيزي از دست نمي دهيد.انتخاب با شماست!كافيست ايمان داشته باشيد!
"متن نامه"
به نام صاحب شانس
"دوست من با نگاه به این نامه شما ابتدا به یاد خالق عشق باشید و این نامه را زمانی که دریافت می‌کنید به آنچه دوست دارید دست پیدا خواهید کرد. فکر کنید و کسی را که دوست دارید و میدانید گرفتار است با قلبتان برایش دعا کنید تا مشکلات او از طرف خداوند به واسطه شما حل گردد و بعد یک اتفاقی که انتظارش را می‌کشید و حتی تصورش را نمی‌کنید برایتان اتفاق خواهد افتاد. با دعا برای آن دوست، برکت بیشتر برای شما خواهد رسید! این یک راز است..راز بقاء انرژی..رازی که در فیزیک و متافیزیک به قانون بقاء انرژی شهرت یافته است"...




فافایییی من به این اعتقاد نداشتم اخرشو بعد 2 روز خوندم اولین نفر که به ذهنم رسید تو بودی ایشالا که شانس بهت رو کنه

دوست خوبم:مرسی دریا تایید کردم کامنتی رو همه ببینن به امید جذب کردن خواسته هامون


دریا
ساعت20:16---29 مرداد 1393
فافا کجایی؟چرا نمیای بهم سر بزنی بازم نصیحت کنی دلداریم بدی دعوا کردن بخواد دعوام کنی؟
دلم برات تنگ شده بیاااااا
دوست خوبم:اومدم عزیزم بووووس به دختر کم صبر عاشق


مریم
ساعت14:24---28 مرداد 1393
فافا جونم دوره آموزشی دو ماهه مگه اینکه طرف کد بخوره و مجبور بشه سه ماهه دوره آموزشی بره...
که نفس شما جزو دسته اول هستن و دو ماهه دوره آموزشیشون تمام میشه... مثل برق و باد میگذره و میاد پیشت پس نگران نباش دختر گلی
دوست خوبم:وای مریم نمیدونی سر این دوماه یا سه ماه که بچه ها گفتن چقدر اعصاب همسری من خرد شد:((((((


دریا
ساعت13:39---28 مرداد 1393
فافا عوارض اینا نیاورد برات؟حساسیت اینا؟؟؟؟ویتامین مطمئنیه؟
دوست خوبم:نه دریا خیالت راحت عزیزم همش ویتامین دکتر تجویز کرده بود خیالت راحت بری به دکترم بگی بهت توضیح میده چیه تاییدش میکنه


مهدیه
ساعت13:19---28 مرداد 1393
سلام فافای
همش میخاسم بیام برات کامنت بزارم
اما این روزا خیلی روبرا نیستم
نگران نفسیت نباش
این روزا مثل برق و باد میگذره و شیرینی بعدش شروع میشه ایشالا
وای عجب لواشکاتی!
کامت شیرین عزیزم!
دوست خوبم:سلام عزیزم چرا عزیزم:(مرسی دوستم


مریم
ساعت9:24---28 مرداد 1393
سلام فافای جونم
بعد از یه غیبت طولانی اومدم
واسه پست قبلیت هروقت خواستم نظر بذارم غیر فعال بود الان تازه دیدم که فعال شده
گلم کاملا درکت میکنم و حس و حالتو میفهمم... نفس منم یه ماه دیگه به مدت دوسال میره ماهشهر واسه کار... پس میبینی که همدردیم عزیزم... اما بیا به جای غصه خوردن به این فکر کنیم که این مدت که تمام بشه میتونیم واسه همییشه کنار هم باشیم... پس یه مدت سختی به شیرینی همیشه با هم بودن می ارزه... باید محکم باشیم و نذاریم آب توی دل عزیزامون تکون بخوره... اونا دارن میرن توی غربت و مسلما براشون خیلی سخته پس ما نباید با کارامون باعث بشیم ته دلشون خالی بشه.. فافای جونم محکم و باش و به همسریت روحیه بده و بذار از جانبت خیالش راحت باشه... به روزی فکر کن که داری به خودت میگی اون سختیا ارزش این با هم بودنو داشت...
نفس منم آموزشی سیرجان بود بعدش هم افتاد تهران. داداشم هم کرمان بود اما بعد از آموزشی بابا کارشو درست کرد آوردش اصفهان.
نگران نباش بعد از دو ماه آموزشی نفست حتما میاد تهران... سه ماه هم مدت زیادی نیست تا چشم روی هم بذاری تمام میشه...
پس فافا جونم محکم باش ... من براتون دعا میکنم دیگه هم نبینم ناراحت باشیا
دوست خوبم:سلام عزیزم دیشب به فکرت بودم که چرا پیدات نیست.اره عزیزم بعدا که ادامه رو گذاشتم کامنتی رو فعال کردم.من نمیدونستم شما هم دلت گیر کرده شیطون:)من که خیلی بد بهونه گیر بودم اما چند روز بهتر شدم فدای نفسیم بشم خیلی با اشک غر زدنام ناراحتش کردم:(وای خدا کنه تهران بیفته.چرا سه ماه مگه اموزشی دوماه نیست مریم:(مرسی عزیزم که برامون دعا میکنی بوووس


یاسمن (سه شنبه ها)
ساعت1:23---28 مرداد 1393
فافاااااااااااااااااااااا
عکسه روبرگردون بابا تقصیر من نیست من همیشه میام اینترنت ولی نمیدونم چرا فدلی وقتی آپ میکنی تو رو نشون نمیده ، البته نشون میده اما چند روز بعد
من میخوام عکسه رو ببینم خووووووووووووب
نمیشه واس من پارتی بازی کنی
مادرشوهریت خوب بهت میرسه هاااا هی شیرینی هی شکلات هی اب نبات هی اب نبات
شرم بر تو شرم بر تو این چه لاک صولتی که زدی من جای شوهری غیرتی شدم
آفرین دخملی خوب کاری میکنی روحیتو نگهدار ، مثل ملیکا ، الان شوهریش سربازیش تموم شد کلی خوشحال برگشتن پیش هم
بازم رو درخواستم فکر کن ببین میتونی از بند پ استفاده کنی ؟!
دوست خوبم:یااااااااااااااااااااااسمن باشه برمیگردونم با رمز همیشگی بدیو بدیو ببین:)مادرشوهر نع مامان2 کلمه مادرشوهر دوست ندارم به دلایلی:)وااا مگه چیه خوب لاکِ دیگه ما دخملا لاک نزنیم کی بزنه حالا همسری چیزی نمیگه تو بیا بداموزی ترویج بده:)باشه سعی میکنم خوش بحال ملیکا:(


ماه بانو
ساعت22:18---27 مرداد 1393
ویییی دلتنگ نباشی عشخت رف سربازییییییییی؟ای جون
دوست خوبم:هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی:(


maryam
ساعت21:17---27 مرداد 1393
من نفهمیدم.شماازدواج کردین یادوستین ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست خوبم:سلام مریم نه ازدواج نکردیم


خانوم گل
ساعت19:12---27 مرداد 1393
سلام فافایی
برادر همسرجان هنوز آموزشیش تموم نشده اما احتمال زیاد اینطور که افسر مافوقشون بهش گفته تهران میوفته
همسریتم به احتمال زیاد تهران میوفته.اگه بیوفته چه شووووود.فافایه ما کلی خوشحال میشه و همه بچه هایه وبلاگستانو شیرینی میده
دیگه اینکه هم میشه همسریت زنگ بزنه و هم میشه تو زنگ بزنی.آره خطاش اشغاله اما اینجوری نیست که اصلا نتونی بگیریش
ماچند بار زنگ زدیم بهش اما هربار نزدیکای ساعت ده بودو تا صداش میزدن ده میشدو خاموشی داده بودن
نامه هم میتونی بنویسی و بدستش میرسه و حتما هم اینکارو بکن.
الان از همسریم پرسیدم ممیگه هرنفر کمد شخصی داره و بوفه هم اونجا هست برای خرید
دیگه اینکه آبو هواشم که شدیدا گرمه اما نگران نباش دوستم چون همسریت احتمالا به پاییز میخوره و آبو هوای کرمان خنک تر میشه
فافا جون درکت میکنم شدید اما احتمال اینکه همسریت تهران بیوفته زیاده پس سختی شما فقط همین سه ماه آموزشیه که اونم یه روزی تبدیل میشه به بهترین دورانتون
دوست خوبم:سلام عزیزم وای مرسی مرسی مرسی از این همه راهنماییت عزیزم خیلی لطف کردی بوووس چه بد من روزا میتونم بزنگم وقتی بابام خونه نیست:(برامون دعا کن خانوم گلی میگن مادر وقتی به بچه شیر میده همون موقع دعا کنه دعاش براورده میشه مرسی دوستم لطفتو فراموش نمیکنم:-*


دریا
ساعت10:46---27 مرداد 1393
ای جااااااااااااااااااااااااااااا ااان الهیییییییی چه کارت نازی
خیلی خوشگلین و به هم میاین من میدونم
فافایی زیاد ناراحت نباش منم با جور نشدن کارا بد اخلاق میشم همیشه اما اقایون میخوان تو سخت ترین شرایط هم همیشه بخندیم
دوست خوبم:عاشقشم خیلی دوستش دارم یه کار جدیدی بود.اوووووف مرسی:)من با دور شدن همسری بداخلاق میشم دوست دارم با همه دعوا کنم حوصله ندارم:(((


آتوسا
ساعت22:24---26 مرداد 1393

فافا جون منم هنوز رمز ندارما

دوست خوبم:قولم میدم امروز به همسری بگم ایمیل بسازه رمز به تو چندتا دوستای دیگه بفرستمبی تقصیر



تمنا
ساعت20:50---26 مرداد 1393
به به کدباااااااااانو =D D
من رمز ندارم

به همسریت بگو نگران نباشه ما پیشت هستیم عزیزم
دوست خوبم:خودشون فکر کنم میان کامنت ها رو میخونن:)مرسی دوستم الان میام میفرستم برات


خانوم گل
ساعت18:06---26 مرداد 1393
سلام بر فافایه خودمون
اتفاقا برادر همسری چندروز قبل ماه رمضون رفت سربازی که اونم آموزشیش کرمان افتاده.خیلی هم نگران بود اما وقتی که رفت ما که بهش زنگ زدیم گفت:خدمت خیلی بهتر ازاونیه که تصور میکرد و چون ماه رمضون هم بود اصلا بهشون سخت نمیگرفتن
میدونی فافا جون همه مردم ذهنیته بدی نسبت به سربازی دارن اما اینطوریا هم که فکرمیکنن نیست.
مثلا اینکه همه فکر میکنن به سربازای طفلی فقط آش میدن.یه بار از همسریم پرسیدم شما همیشه تو سربازی آش میخوردین؟
همسریمم از اونجایی که خودش تو خدمت مسئول تقسیم غذا بوده میگفت:تو تمام طول خدمت دوبار بیشتر بهشون آش ندادن و اتفاقا غذاهاشونم خیلی متنوعس.
اما ازونجایی که هرکسی به یه دست پختی عادت کرده شاید به این غذاها عادت نداشته باشه.
تو سربازی چیزی که سخته فکر میکنم همین آن تایم بودنشونه.مثلا باید راس یه ساعتی از خواب پاشی و راس یه ساعتی هم خاموشی میدنو باید بخوابی و رژه ها و سختگیری هاشون یکم اذیت کنندس
دیگه اینکه من زیاد شنیدم که بعضیا فکرمیکنن پسر اگه بره سربازی خراب میشه.نمونش مامان خودم.با همین طرز فکر نذاشت داداشم بره سربازی چون فکر میکرد اگه برگرده دیگه اون پسر سربراهه قبل نیست
اما بنظر من همه اینا برمیگرده به خوده آدم و جنبه طرف چون تو سربازی کلی آدم وجود دارن که هرکدوم از یه شهری و با یه فرهنگو طرز فکر اومدن و این به خوده آدم برمیگرده که تو انتخاب دوستاشو وتاثیر پذیری از اونا دقت کنه.
اگه دقت کنی مردا بیشترین خاطره ای هم که دارن از همین دورانه خدمتشونه.همسری من که انقد از خدمتش خاطره داره که میشه یه کتاب باهاش نوشت
پس نگران نباش فافاجونم.البته نگرانیتم طبیعیه اما نباید جوری باشه که خودتو همسریتو اذیت کنی.
این روزاهم خاطره میشه و یه زمانی واسه یه جین بچه که دورو برتو گرفتن تعریف میکنی و میخندین
میدونم میدونم خیلی حرف زدم من رفتم
بوووووووووووس برایه یدونه فافایه خودمون
دوست خوبم:خوب شاید ماه رمضون بوده بهشون اسون گرفتن خیلی لطف کردی باخبرم کردی عزیزم خیلی مرسی از نوشته هات بازم اگه چیزی میدونی بگو دوستم منتظرم:-*من تصورم اینه که سربازی رفتن مرد مردتر میکنه کسی که خوب باشه تو یه شهر پر از ادمای بد هم بره باز سالم خوب میاد الان میام وبلاگت سوالامو میپرسم بوووووووووس برای خانوم گل مهربون و اون پرنسس کوچولوی خوشگلش


آتوسا
ساعت13:43---26 مرداد 1393
سلام فافا جون
به به چه خاطره ی خوبی بود،
ایشالا همسریتون به سلامت برن و این مدت هم بهتون زیاد سخت نگذره،فافا جون قوی باش دختر،تو قراره چند سال دیگه یه زندگی رو بسازیا،درست نیست این قدر خودتو اذیت کنی
امیدوارم سختی های زندگی خیلی کم قدرت تر از عشق و بردباریتون باشه
دوست خوبم:سلام اتوسا جون خوبی مرسی بابت حرف های خوبت بوووس


همسری
ساعت1:41---26 مرداد 1393

سلام بد اخلاق
اول بریم سراغ ماکارانی ، به خدا مثه همیشه عالی بودا عااااااالی دستت درد نکنه گلم
بعد راجع به خدمت بازم اینجا میگم که قولی که بهم دادی یادت بمونه و دختر خوبی باشی از دوستای خوبمونم می خوام که این مدت بیشتر از همیشه هوای خانومیه مارو داشته باشن ممنون از همتون
راستی امروز هم خیلی خسته شدی خسته نباشی عزیزم خیلی خیلی خیلی دوست دارم عشقم

نفسیم:سلام خوش اخلاقخندهنوش جونت عشقم کاری نکردم نیازی به تشکر نیستبوسهبوسهبوسهبوسهبوسهاخه این چه قولی بود از من گرفتی من همش بغضم جمع میشه باد میکنه میمونه رو دلم یدفعه دیدی با این بغضا شدم سیصد کیلوچشمکسعی میکنم تا جایی که بتونم سر قول قسمم بمونمخجالتیاِ لو نده دیگه پست بعدی روخندهسلامت باشی عشقمبوسهبوسهمنم دوست دارم عزیز دلم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووو**وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس یه عالمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: